آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

شیطنت های ماه دهم آیاتای جان..

سلام آیاتای عزیزم و سلام به همه دوستای خوب و با معرفتمون.. این روزها خیلی کارای جالب میکنی و آدم دوست داره چشماش تبدیل به دوربین فیلم برداری بشه و از همه ای لحظه هات یه یادگاری برات نگه داره اما امکانپذیر نیست و تا اونجایی که حوصله رو سرنبره میتونم برات اینجا در موردشون بنویسم. خیلی خوب به نگاه ها توجه میکنی . مثلا وقتی چیزی رو میبری سمت دهنت و من فقط با تعجب نگات میکنم زود برش میگردونی و دیگه دهنت نمیذاری درحالیکه قبلا وقتی حواسم پرت میشد برش میگردوندی به دهنت. و یا هرکار خطرناک دیگه ای رو.. (من و پدر به شما افتخار میکنیم )   به روابط من و پدر خیــــــلی دقت میکنی. دیشب من و پدری همدیگه رو بغل کردیم و شما مشغول بازی با ...
19 اسفند 1390

کادوی زهرا جون ..

تاریخ اصلی مطلب: یکشنبه 7 اسفند ماه نود .. سلام به آیاتای عزیزم و به همه دوستای خوب خوب خوبمون .. امروز می خوام یه کار عقب افتاده رو انجام بدم و اونم گذاشتن عکسهای یادگاری کادوی زهرا جونه، ایشون همکلاسی و دوست دوره کارشناسی پدر و مادر هستن و زمانی که شما توی دل مادر بودی، اومدن پیش ما و سیزده به در سال 90 رو با هم رفتیم پیک نیک و اون زمان هم برای شما یه عالمه گیره مو و دستبندهای kitty خوشگل خریدن. الانم که شما دوروز مونده به 9 ماهه شدنت، هنوز فقط عکساتو دیده و امیدواریم به زودی بریم تهران و همدیگه رو ببینیم .   کادوی زهرا جون اونقدر خوشگل و با سلیقه بود که من هر چقدر ازشون تشکر کنم کمه و هرچقدر از سلیقه خوبشون تعریف...
19 اسفند 1390

شیطنت های آیاتای جان..

تاریخ اصلی مطلب: دوشنبه 8 اسفند ماه نود .. سلام عزیز دل .. امیدوارم همیشه پر انرژی باشی و ما هم از دیدن سرزندگی شما احساس خوشبختی کنیم و همچنین احساس کنیم رسالتی که به عهدمونه رو با موفقیت به سرانجام رسوندیم.   امروز میخوام کمی در مورد چند روزی که گذروندیم صحبت کنم. شما به طور کاملأ محسوسی پر جنب و جوش شدی و هر چند نیاز به کنترل زیادی داری اما خیلی جالبه و تجربه خوبیه. به محض اینکه از رورئک خارجت کنیم شروع میکنی به چهار دست و پا رفتن به سمت میز وسط و همه وسایلش رو میریزی به هم و معمولأ همه رو خالی میکنی پائین و ظرفاشون رو میکشی که اگه خودمون رو به موقع نرسونیم میفتن روی پاهای خوشگلت و کلی گریه زاری می کنی. بماند که چند با...
19 اسفند 1390

کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خبــــــر ...

تاریخ اصلی مطلب: شنبه 3 اسفندماه نود.. سلام به آیاتای عزیز دلم که الان سه روزه وارد ده ماهگی عمر گرانبهاش شده و به همه دوستای گلمون. اولـــــــــــــــــــــــــــــــــــین و مهمترین خبر اینکه آیاتای جان صاحب دو تا صدف خوشگل شد و دندون درآورد .   خیلی خوشحالم و احساس میکنم آیاتای خیلی بزرگ شده. در گذر از ماه نهم و ورود به ماه دهم خیلی پر جنب و جوش و شیطون شده و از سر وکول همه بالا میره. پس تاریخ اولین دندون :دوازدهم اسفند ماه نود    12.12.90 داشتم به آیاتای غذا میدادم که متوجه شدم یه چیز نوک تیزی میخوره به قاشقش و دیدم که بـــله دندوووون .. این چند روز که نبودیم رفته بودیم عروسی فرزاد جون...
19 اسفند 1390

بقیه عکس های آیاتای و عروسی فرزاد جون

تاریخ اصلی مطلب: شنبه 13 اسفندماه نود.. سلام مجدد. داشتم تو فیس بوک یه چرخی می زدم که این عکس ها رو از آیاتای پیدا کردم که دوستان لطف داشتن و گذاشتن و ما هم خوشحال شدیم و یه نسخه شو برا خودمون برداشتیم.   برای یادگاری بمونن تو وبلاگش بهتره ؛ توی این عکس آیاتای داره سبیلهای آقائه رو میکنه و از چهره ش رضایت رو میشه خوند . آیاتای در حال رقص و شکار لحظه ی خندیدن از ته دل : و اینم امیر رضا پسر آقا فرشاد پسرخاله مادر : برم بگردم شاید بازم کسی عکسی از آیاتای گذاشته باشه . تا بعد.. ...
19 اسفند 1390

عکس های آتلیه آیاتای جان- سری اول

تاریخ اصلی مطلب: یکشنبه 14 اسفند ماه.. بعد از ویرایش تاریخش عوض میشه. سلام به آیاتای جونم که الان از مهد اومده و خوابیده. دخترم از هفته پیش بعداز ظهرها که شما رو از مهد تحویل میگیرم کلی تلاش میکنی که منو متوجه تاب قرمز توی حیاط مهد بکنی و میخوای سوار شی. سوار تاب که میشی خیلی خیلی ذوق میکنی و خودتو تکون میدی تا تاب تکون بخوره  آخه عزیزم نمیدونم این چیزا رو چجوری بلدی.فدای تو .. عکس از تاب سواریت دارم اما بعدأ میذارم، الان برای گذاشتن عکسهای آتلیه ت اومدم. تاریخ عکس ها : پانزدهم بهمن ماه نود .     عکسها رو اسکن کردیم اما نمیدونم چرا زیاد باکیفیت نشد. امیدوارم عکسهاتو دوس...
19 اسفند 1390

روزهای آخر ماه نهم از آیاتای جان ...

سلام به آیاتای عزیزم و به همه ی عزیزانمون. آیاتای جان امیدوارم روزی که این مطالب رو میخونی که گاهی خطاب به خودت و گاهی خطاب به بازدیدکننده ها نوشته شده، از زندگی به اندازه کافی بهره گرفته باشی و وقتی برمی گردی به عقب برای مرور خاطراتت یا حساب و کتاب عمرت، افسوس نخوری. این روزها که روزهای اول اسفند ماهه و داریم سال شمسی ١٣٩٠ رو تموم می کنیم و وارد سال جدید میشیم، همه جا دارن از زود سپری شدن عمر صحبت میکنن و از اینکه داریم پیر میشیم. نمیدونم آیا آدمها میخوان پیر نشن؟یا میخوان زمان متوقف بشه؟من هیچ وقت از زود گذشتن زمان شکایت نکردم و پدر هم همینطور . چون ما معتقدیم اگه زمان خوب و درست گذشته باشه، یعنی اگه تونسته باشیم فرصت ها رو درست شن...
6 اسفند 1390

چند تا عکس + هدیه فرشته جون..

دوستان عزیز آیاتای و ما، چند تا عکس جدید از آیاتای میخواستم بزارم و عکس هدیه ای که فرشته جون دختر خاله آیاتای برای اینکه چشم نخوره براش خریده.. اول عکس اون هدیه : نمی دونم چقدر واضحه ، چند نوع سنگه خاصه به همراه یه چشم زخم و یه مهر فلزی پنج تن .. واین هم یه عکس از بامداد روز جمعه 30 دی ماه نود جزیره زیبا و کوچیک ما ..   و این هم کشتی یونانی ما :     خب دیگه حالا بریم سراغ عکس های آیاتای: این عکس از موش شدن آیاتای از نیمرخه. داره بیبی انیشتین می بینه و به خاطر کارای عروسکاش می خنده .     و اینم عکس همین امروز بعد از ظهر آیاتای هستش که...
6 اسفند 1390

بازم جمعه و پیک نیک ..

سلام آیاتای جان. امروز جمعه پنجم اسفند نوده. دیشب من در حال آشپزی بودم و شما توی روروئک داشتی تی وی میدیدی که یه لحظه متوجه شدم داری تند تند دست می زنی. اول فکر کردم اشتباه متوجه شدم اما وقتی اومدم نزدیک با دیدن من خندیدی و ادامه دادی. خیلی تعجب کردم چون ما اصلأ دست زدن رو با شما تمرین نکردیم. احتمالأ توی مهد یاد دادن. به هرحال از هیجان زنگ زدم به پدر که بیرون بود با کلی سر و صدا قضیه رو خبر دادم و خودمم هی بهت گفتم آیاتای دست دست، دست دستی دست دستی و شما هم همش دست می زدی و خودتم خوشت می اومد. ما خیلی خوشمون میاد از دست زدنت. آخه دست چپ رو ثابت نگه می داری و دست راست رو فقط می بری میاری.. ما امروز بازم رفتیم ساحل و کلی شما توی...
5 اسفند 1390

آیاتای و فرنام جان و امیرعلی زبل خان ...

سلام مجدد به آیاتای جان و همه دوستای گلمون . امروز می خوام یه پست رو اختصاص بدم به پسر دایی های آیاتای جون ، فرنام و امیر علی. فرنام جون پسر دایی جان فریدون و متولد ششم آبان ماه 88 که خیلی دلبره؛ فرنام رو که توی عکس زیر می بینیم خیلی دوست داشتنیه و خیلی آیاتای و آدرینا جون رو دوست داره و معمولأ وقتی بهشون نزدیک میشه خیلی دوست داره به روش خودش اونا رو نوازش کنه و خیلی اصرار داره که بالا سرشون بشینه. خلاصه اینکه ما همه عاشق فرنام هستیم، فقط نمیذاشت ازش عکس بگیرم، توی عکس زیر حواسش نبود، تونستم اولی رو بگیرم، اما وقتی متوجه نور فلش دوربین شد سریع صورتش رو برگردوند که اون عکس رو هم برای یادگاری میذارم..   فرنام ج...
1 اسفند 1390